فرزند آوری
خیال میکنی او به تو وصل شده -با یک طناب سرخِ عروقی،
خیال میکنی تو او را حمل میکنی،
او از تو تغذیه میکند،
او در تو غوطه ور است و دست و پا میزند؛
خیال میکنی!...
اما
به گمانم،
این تویی که به او وصلی!
او
تو را،
با آن طنابِ جاندارِ جریان دار،
محکم گرفته
و دائم،
میکشد بالا،
تا عرش، تا سرزمین ملکوت!...
این، آن طفلِ کوچک است که تو را در آغوش گرفته و،
صبح و شام،
حمل میکند و میگردانَد بین درختهای باغهای بهشت!
تو مهمان اویی در این ماهها!
تو از نورهای کشیده شده از آسمان تا او، تغذیه میکنی!
او تو را میخورانَد از عشق، از قُرب، از تقدُّس!
این تویی که در تمام این مدت، در دریای لطافت و معصومیت او غوطه وری و متمتع!
تویی که مستانه دست و پا میزنی در بیکرانِ نگاههای لطف و لبخندِ ربوبی!
*تو با او وصلی
تو سوار بر بالهای آن فرشته ای
تو از او ارتزاق میکنی
تو غرقه در زلالِ اویی!*
او
در تمام این ماهها
مهمان بهشت و ملکوت است
و تو،
به واسطه این اتصالِ جبرآلود،
هم سَفر و هم سُفره اویی...
.
این میهمانی های نُه ماههی باشکوه
*بیهمانندترین و رشکآورترین* هدیه گیتی است برای تو
گشت و گذار و پروازهایت در بهشت،
بیش،
و قُرب و نورهایت پاینده باد!